خداوندا گمان کافر شده ام باز


بگويم حرفهايم را؟


بگويم دردهايم را؟


بگويم غصه هاي خسته ي يلدايي يک قلب عاشق را؟


شب يلداست.


زبانم لال


قلم خاموش


مگر قهري تو با اين ها


صداي اشکهاشان نمي آيد مگر بالا؟


چرا در شهر امشب که شب يلداست


ميان ازدهام شادي مستان


درون خانه هاي کوچک پر درد


انار سفرها تلخ است؟


چرا يلدايشان سرد است؟


چرا شب،شب که گفتي مايه ي آرامش انسان در خواب است


شروع اشکها و دردهاي مادران مانده در فقر است


که صورت هاي سرخ از سيلي مردانشان گرم است


چه يلداي،چه طولاني شب غمگين غم باري


خداوندا تو مي بيني و مي داني و آگاهي


ولي افسوس انسان اين من مرموز در خود گم


به غير از خويش را کور است


خداوندا


اگر فرياد من تلخ است


اگر افسوس من سرد است


اگر در خويشتن از درد مي سوزم


فداي آتش عشقت


خدايا دست هايت کو؟


 


محمد دليريان


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کافه دراما اکانت های بازی PS4 نت وب بیباک موزیک Rene شرکت پرورش بلدرچين فاران computer world فروش پکیج بوتان ایران رادیاتور در شیراز - فلاح زاده مرجع پرسودترین استراتژِیها و اندیکاتورهای بین المللی کلینیک بیماری های نشیمنگاهی